باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

دلانه

می خواهم بنویسم از تمام لحظه های نفس کشیدن دلم می خواهد به وسعت تمام دشت های دنیا پر بکشم. دلم میخواهد آنقدر بخندم آنقدر بلند بخندم که گوش تمام آدم ها کر شود. دلم میخواهد آفتاب باشم و در هجوم سرما مرهمی باشم برای تمام پرندگان کوچک... دلم میخواهد تنه تمام درختان را لمس کنم تا زمزمه بودن را به یاد آورم. آری "چه فکر زیبا و نمناکی"




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.