باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

تمام.

دیگه نمی نویسم....

حرفی برای گفتن نیست. دارم میرم. برای همیشه.تمام شد. دیگه دوست ندارم چیزی رو ثبت کنم. دیگه بارون نمیاد و پنجره شکسته ...

روزهای اخر اسفند

روزهای اخر اسفند، را مزه مزه میکنم. گس و گاهی تلخ...

خوشبختی این روزهای من همین طعم خرمالویی زندگی ست که به یادم می اورد هنوز زنده ام.


22- خبر خوب

سلام به همه. 

من یه خبر خیلی خوب دارم. عفونت ناخن دستم خوب شده و دیگه قوی شده. نمیشکنه و رشد میکنه. سالمه. یه عالمه داروی تقویتی و لوسیون دارم ولی خوشحالم که یه بار دیگه تسلسم نشدم ناخنم قراره شکل طبیعی بگیره و زیبا رشد کنه.

این ناخن منه حدود یک هفته پیش:

** 

و این انگشت  منه سه هفته بعد از عمل جراحی اون موقع ناخن نداشتم و دکترا بهم گفتن هیچ وقت در نمیاد، بعد که رشد کرد گفتن مشکل عفونت قارچی داره و دوباره باید ناخن رو بردارن و سلولهای سازنده ناخن رو بسوزونن و دیگه هیچی جاش در نمیاد و من تسلیم نشدم:

**

عکس ها حذف شد.



دلانه

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

 

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

 

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

 

یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ، آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن

 

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم

سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

 

تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم

 

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم

 

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی از آن کوچه گذر هم

 

 

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

21- تولد تولد تولدم مبارک.

خوب الان 27 سالمه. دو روز پیش تولدم بود. من همیشه روز تولدم یه برنامه خاص برای خودم داشتم یا میرفتم کافه یا شام بیرون. معمولا تنها. همیشه دل تو دلم نبود. همیشه سعی میکردم لحظه لحظه 30 بهمن  یادم بمونه. امسال تصمیم گرفتم هیچ کدوم از کارای سالهای قبل رو انجام ندم. نه بیرون رفتم، نه سعی کردم چیزی یادم بمونه. حتی انتظار هیچ چیزی رو نداشتم. خوب، شد یه روز عادی مثل همه روزهای سال. که بی تفاوت از کنارش رد شدم. نتیجه بهتر بود. به نظرم بیخودی خیال میکردم تولد آدم روز خاصیه. نه نیست. مثل هرروز دیگست. من خودم متفاوتش کرده بودم. مامان برام یه گلدون خریده با گلهای خیلی ریز نارنجی. خیلی نازه. دلم میخواد ببرمش دفتر.آبجی دو تا جا شمعی کوچولو  و یه پیراهن. همکاران هم تبریک. همین کافیه. 

کادوی من به خودم یه جمله بود: زیبا شدی این روزها!

+ 27 سالگی سال اوج من خواهد بود. روزی میرسه که زندگیم طعم گیلاس میگیره. شیرین. میدونم. حتی اگه تنها بمونم بالاخره زندگیم گیلاسی میشه.

++ دارم فراموشت میکنم. آروم آروم. گفته بودم همونطور که اومدم میرم. رفتم. درست عین اومدنم. ساکت، یه دفعه ای. رفتم.

+++ خوبم. آرومم. خودمو پیدا میکنم. میخونم و آهنگهای جدید گوش میدم. و لبه جدول راه میرم....


++++ اینم هدیه مامان در کنار دوستای جدیدش در اتاق من:



** عکس ها حذف شد.