باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

برمیگردم!

سلام یه همه کسایی که من رو میخونن.

اساسا روزایی که نبودم خوب نبود. جلسات مکرر برای راضی کردن من.به برگشت به کارخونه و تکرار.تمام انچه ازش نفرت دارم. کلی بحث و گفتگو. قول و وعده و حتی گاهی خواهش. همه از جانب مدیرعامل شرکت که من برگردم. بخوام ابعاد موضوع رو توضیح بدم ما دو تا مکالمه تلفنی داشتیم هر کدوم بیشتر از یک ساعت. نهایتا بعد از یک جلسه چهارساعته با قول تغییر شرایط کاری ، خانوم پنجره برگشتن سرکار! 

اصلا باورم نمیشه. قرار شد یک کارشناس بگیرن کمکم، حتی این قول رو دادن که تنش رو کم کنن. منم نهایتا با.شرط اینکه به من.یک محیط کار اروم بدن.برگشتم سرکار.

الان یک هفته از اون روز گذشته فعلا اوضاع ارام میباشد...


تمام شد.

تمام شد به همین راحتی. من امروز سر کار نرفتم...

دیگه توان تحمل شرایط اونجا رو نداشتم. خیلی سعی کردم ولی نشد. میخواستم خودم باشم ولی نشد. دیرروز در یک جلسه اضطراری تو محل کارم احساس کردم به شدت بهم توهین شد بنابراین عین یک خانوم باوقار، در تمام جلسه سکوت کردم و بعد از کارخونه اومدم بیرون، زنگ زدم به مدیرعامل و یک ساعت حرف زدیم و نهایتا امروز سر کار نرفتم. به همین راحتی سه سال و نیم کار کردنم رو، زحماتم رو گذاشتم و اومدم بیرون.