باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

پیرمرد و دریا


کتاب "پیرمرد و دریا" از همینگوی رو خوندم. حس غریبی داشت. رویارویی انسان با خودش را ماهرانه تصویر کرد و اینکه برای دست یافتن به آنچه دوستش داری یا آنچه برای بقا نیازمند داشتنش هستی خیلی باید بها بدی حتی تا پای جان. باید جانت را بدهی تا لمسش کنی...


+دلتنگ نوایی هستم که تمام آرامشم را از او میگرفتم. نوایی که برایم همه چیز است. 

++ آرامش این روزامو دوست دارم. درست عین آرامش یه حباب روی دریای ساکن. 

شهناز

شهناز موسیقی ایران، خداوندگار تار آرمید...


+ چرا اولین خبر توی اخبار ساعت دو شبکه 1  تقدیر از فوتبالیست هاست و الان ساعت 2:25 دقیقه هست و کوچکترین اشاره ای به این بزرگ موسیقی ایران نکرده.... 


دوری

یه حس اضطراب عجیبی دارم برام گنگه. نمی دونم از کجا میاد یا اصلا چرا هست ولی گنگه...

+ از یکشنبه به خاطر یه بیماری ویروسی سر کار نرفتم .

++ 2 کیلو وزن کم کردم طی 2 روز!!!! الان به زور و التماس 46 کیلو. هوراااااااااااااااااا



+++ دلم در سینه می سوزد و دم بر نیارم

       ز دوری اش دمی لبخند هم بر لب نیارم

        من آن سان دل به او دادم که تنها

        خدا داند که من تاب غمش را می نیارم

همین...

گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات، که حتی مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

دلانه

می خواهم بنویسم از تمام لحظه های نفس کشیدن دلم می خواهد به وسعت تمام دشت های دنیا پر بکشم. دلم میخواهد آنقدر بخندم آنقدر بلند بخندم که گوش تمام آدم ها کر شود. دلم میخواهد آفتاب باشم و در هجوم سرما مرهمی باشم برای تمام پرندگان کوچک... دلم میخواهد تنه تمام درختان را لمس کنم تا زمزمه بودن را به یاد آورم. آری "چه فکر زیبا و نمناکی"