باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

21- تولد تولد تولدم مبارک.

خوب الان 27 سالمه. دو روز پیش تولدم بود. من همیشه روز تولدم یه برنامه خاص برای خودم داشتم یا میرفتم کافه یا شام بیرون. معمولا تنها. همیشه دل تو دلم نبود. همیشه سعی میکردم لحظه لحظه 30 بهمن  یادم بمونه. امسال تصمیم گرفتم هیچ کدوم از کارای سالهای قبل رو انجام ندم. نه بیرون رفتم، نه سعی کردم چیزی یادم بمونه. حتی انتظار هیچ چیزی رو نداشتم. خوب، شد یه روز عادی مثل همه روزهای سال. که بی تفاوت از کنارش رد شدم. نتیجه بهتر بود. به نظرم بیخودی خیال میکردم تولد آدم روز خاصیه. نه نیست. مثل هرروز دیگست. من خودم متفاوتش کرده بودم. مامان برام یه گلدون خریده با گلهای خیلی ریز نارنجی. خیلی نازه. دلم میخواد ببرمش دفتر.آبجی دو تا جا شمعی کوچولو  و یه پیراهن. همکاران هم تبریک. همین کافیه. 

کادوی من به خودم یه جمله بود: زیبا شدی این روزها!

+ 27 سالگی سال اوج من خواهد بود. روزی میرسه که زندگیم طعم گیلاس میگیره. شیرین. میدونم. حتی اگه تنها بمونم بالاخره زندگیم گیلاسی میشه.

++ دارم فراموشت میکنم. آروم آروم. گفته بودم همونطور که اومدم میرم. رفتم. درست عین اومدنم. ساکت، یه دفعه ای. رفتم.

+++ خوبم. آرومم. خودمو پیدا میکنم. میخونم و آهنگهای جدید گوش میدم. و لبه جدول راه میرم....


++++ اینم هدیه مامان در کنار دوستای جدیدش در اتاق من:



** عکس ها حذف شد.


نظرات 1 + ارسال نظر
العبد جمعه 2 اسفند 1392 ساعت 11:04 http://zolmenan.blogsky.com

سلام تولدتون مبارک

سپاس.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.