باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

مدتهاست نمینویسم سعی کردم فکر کنم و ارامش رو تجربه کنم. ولی الان یهو دلم خواست بنویسم.

روزها گذشتند و من دوباره ارامش مرده را پیدا کردم.  خداوند مهربانانه رحمت را بر.سرم.نازل کرد همراه با دانه های سپید برف. و من به اندازه خنده هایی که از دنیا طلبکارم.در یک.سال و نیم گذشته خندیدم...

سفر کردم. تنها، کتاب خریدم و معلمی را دیدم که بعد از ده سال هنوز مرا به یاد دارد و ناهار را با شاگرد قدیمی اش در یک رستوران شلوغ، ارام ارام مزه میکند. و به اندازه همه سالهای ندیده حرف میزند و راه میرویم. و من هر کلمه را می بلعم. 

کار میکنم و سعی میکنم خوب باشم. تصمیم تازه گرفتم. المانی میخونم!

و دیروز تلخترین حادثه دوران کارم رو تجربه کردم. حادثه ای دلخراش و بسیار درد ناک. جوانی  به خاطر بی احتیاطی داخل دستگاه کشیده شد و همه سخت تلاش کردیم تا نجاتش دادیم. تا دم مرگ رفت! نبضش ایستاد ولی برگشت. همه امروز و دیروز را در نگرانی مطلق گذراندیم که ایا دستش، دست راستش می ماند یا نه. تمام لحظات توی بیمارستان دلم میلرزید. تمام سالن تولید ماتم گرفته و همه با نگرانی به هم نگاه میکنن.

اولین عمل جراحی با موفقیت نسبی انجام شد. 

دوستان عزیزم برای جوانک ما دعا کنین....

بعدا نوشت: همین چند دقیقه قبل خبر رسید: دست راست جوانک ما حدود 80 درصد نجات پیدا کرد. حالا نگرانی جدید دیگری وجود دارد: در اثر کشیده شدن دست، ریه سوراخ شده ظاهرا کنترل شده فقط شاید عمل دیگری در پیش باشد. به علت خونریزی خیلی زیاد حین عمل ضعف جسمانی بسیار چشمگیره. امشب دعا نیاز داره...

نظرات 1 + ارسال نظر
shadii دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 18:13 http://crazydoctor.blogsky.com

Nice!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.