باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

برای تو

عاشق که باشی همه چیز برایت رنگ و بوی او را دارد. دوستش که داری حاضری از خودت بگذری که او آرام باشد عاشق که باشی درد دلتنگی عذابت میدهد روحت را از درون میسوزاند و تو میخندی. نفست که با نفسش گره خورده باشد سرفه که میکند نفست میگیرد. خوابش نا آرام شود خوابت نمی برد.  عاشق که میشوی دلت به سان شیشه ای نازک است. آری عزیز دلم رسم عاشقی این است.

 صدای باد در گوشهایم میپیچد و مرا میبرد به روزهای آفتابی. دلم بی تابه. بی تابه صدایی و نگاهی و کلامی. 

بارها و بارها کتاب شازده کوچولو رو خوندم. به قصه روباه که میرسم اشکم در میاد. بی نهایت شیفته این قسمت داستانم وقتی روباه توصیف میکنه که رنگ گندمزار من رو یاد تو میندازه... تمام خیابونهای این شهر برای من حکایت گندمزار و داره، اهلی شدم...



+3D...............

++ دستم خیلی بهتره.

نظرات 1 + ارسال نظر
بهاره سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 01:38 http://spoonha.blogfa.com

خداروشکر که دستت خیلی بهتره

مرسی، خیلی زیاد...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.