عاشق که باشی همه چیز برایت رنگ و بوی او را دارد. دوستش که داری حاضری از خودت بگذری که او آرام باشد عاشق که باشی درد دلتنگی عذابت میدهد روحت را از درون میسوزاند و تو میخندی. نفست که با نفسش گره خورده باشد سرفه که میکند نفست میگیرد. خوابش نا آرام شود خوابت نمی برد. عاشق که میشوی دلت به سان شیشه ای نازک است. آری عزیز دلم رسم عاشقی این است.
صدای باد در گوشهایم میپیچد و مرا میبرد به روزهای آفتابی. دلم بی تابه. بی تابه صدایی و نگاهی و کلامی.
بارها و بارها کتاب شازده کوچولو رو خوندم. به قصه روباه که میرسم اشکم در میاد. بی نهایت شیفته این قسمت داستانم وقتی روباه توصیف میکنه که رنگ گندمزار من رو یاد تو میندازه... تمام خیابونهای این شهر برای من حکایت گندمزار و داره، اهلی شدم...
+3D...............
++ دستم خیلی بهتره.
خداروشکر که دستت خیلی بهتره
مرسی، خیلی زیاد...