سلام
خیلی وقته چیزی ننوشتم برات هرچند که تمام لحظه هامو با تو زندگی میکنم. با این که ازت خبری ندارم ولی هر وقت دلم برات تنگ میشه میرم تو خودم و به صدای قلبم گوش میدم اینطوری تو رو توی تمام وجودم حس میکنم تن صدات، صدای خنده هات و بوی نفست رو به یادم میارم قلبم تند میزنه و خیالم راحته چون هر روز بیشتر از قبل دوست دارم. مدتهاست صداتو نشنیدم ولی یادت همیشه هست. گاهی وقتی کار میکنم بوی نفست رو یهو حس میکنم سرمو بلند میکنم میدونم نیستی ولی آرزو میکنم باشی...
دعا میکنم برات ، هر روز که نه ولی چند روزی یک بار برای سلامتیت صدقه میدم و دعا میکنم هرجا که هستی هر کاری که انجام میدی خوشحال و سلامت باشی. برای من این از همه چیز مهمتره. وقتی فهمیدم بودن من، توقعاتی که من دارم هر چند کم و به حق، ولی برای تو سخت این همه عذابت میده باعث میشه که عصبی بشی و گاهی هم از کوره در بری تصمیم گرفتم سکوت کنم. اوایل سخت بود گاهی بهت زنگ میزدم. گاهی هم مسیج. و بعد کم کم تمرین کردم تو خیالم باهات حرف بزنم و یه جای خاص هر صبح بلند بگم دوست دارم ...م. اوایل ازت زیاد حرف زدم ولی کم کم برای خودم نگهت داشتم. اینطوری تو رو از خودم رها کردم و بودن با تو رو از قید زمان و مکان و وجود. حالا بی قید و بند، بی ترس و دلهره همیشه دارمت.
نمیدونم یه روز اینجا رو میخونی یا نه ولی اگر یه زمانی خوندی بدون یه پنجره هست که همیشه دوست داره و انتظار بارون رو میکشه. دوست دارم....