باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

مدیری که من باشم.

مادر که باشی برایت مهم نیست که چقدر خسته ای فقط به دنبال لحظه ای آرامش میگردی برای خانواده ات. مادر که باشی هیچ چیز نمی تواند جلودارت باشد که از دخترت محافظت نکنی. مادر که باشی همه چیز برایت در فرزندانت خلاصه میشود.

مامانِ پنجره که باشی  همه اش نگرانی که این دختر بازیگوش حواسش به خودش و سلامتیش باشه حتی اگه خونه نباشه زنگ میزنه " مامان دستت چه طوره؟ دستت رو تو آب نزدی که؟ غذاتو به موقع بخور. مراقب خودت باش"

یک هفته ای مامان نبود. من معمولا کمتر دلم تنگ میشه ولی این دفعه خیلی دلم تنگ شد براش. خیلی زیاد.

تو هفته گذشته روزای خوبی نداشتم ولی فهمیدم که گاهی مدیرها هم ممکنه گریه کنن. مثل من. کارگری داشتم که سه سال براش زحمت کشیده بودم و خیلی خوب شده بود ولی از خرداد شروع کرد به اذیت. بارها و بارها باهاش حرف زدم ولی به هیچ صراطی مستقیم نبود.  آخرش مجبور شدم به تنزل درجه ولی باز هم ادامه داد. کار به مدیر کارخونه رسید ولی باز هم فایده نداشت. مدیر عامل باهاش حرف زد قرار شد بیاد حرفاشو بزنه. اومد حرف زد ولی آخرش نشد. مجبور شدم بفرستمش. شبش 2 ساعت تمام گریه کردم. دلم نمی خواست بره ولی نمیشد. گاهی مدیرها هم گریه میکنند برای پرسنلشون. 

من پرسنلمو دوست دارم باهاشون زندگی میکنم. بهشون سخت میگیرم ولی دوسشون دارم. براشون زحمت میکشم و تا جایی که ممکن باشه ازشون دفاع میکنم.  وقتی اذیت کنن و به راه نیان صبر میکنم حرف میزنم تذکر میدم ولی اگه نشد مماشات نمی کنم. در عین حال هیچ وقت فراموششون نمی کنم.

+ جدیدا فهمیدم چقدر دلم میخواد راننده جرثقیل بشم. شاید یه روزی بتونم نه به این زودی. هم لیفتراک رو خیلی دوست دارم هم لودر رو ولی جرثقیل یه چیز دیگست. عاشق جرثقیل دکل بلندم.

++ برای چی زنگ زدی بهم؟


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.