باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

02

امروز یه روز خیلی عالی بود.

صبح ساعت 5:45 دقیقه با سرعت هر چه تمام تر در حال پوشیدن لباس ،خوردن صبحانه، چک کردن ایمیل بودم و ناگهان همکار محترم زنگ زد که پنجره بپر که من دم درم و منم شاکی که وااااای مگه قرار نبود 6 بیای! اونم خونسرد حالا شد دیگه. این شد که به سرعت نور آماده شدم و حرکت کردیم سمت کارخونه. امروز تولید آزمایشی داشتیم و باید مقدمات فراهم میشد تا یه محصول جدید رو تست کنیم. خوب بماند که کارهامون کلی عقب افتاد، کف یکی از مخازن سوراخ شد و کل مسیر لوله ها دچار گرفتگی شد ولی قسمت خوبش اینا بود: 

خانوم پنجره  در ماجرای گرفتگی لوله ها بعد از 4 ماه آچار به دست شد و کلی کمک کرد تا مسیر باز بشه. اینقدر دلم برای آچار ها تنگ شده بود که نگو. حالا همه هم گیر دادن که تو رو خدا مواظب دستتون باشین و پاشین ما کار انجام بدیم، مواظب باشین الان لوله در میره و مواد شیمیایی در 100 درجه میریزه تو صورتتون. منم خونسرد به کارم ادامه دادم. آخه مطمئن بودم از لوله ها که در نمیرن! 

بعدش که این داستان تموم شد یه لوله دیگه در رفت ولی خوشبختانه اتفاقی نیفتاد فقط آقای مدیر کارخانه جدید کلی رنگی شد( آخه این مواد جدید رنگشون نارنجیه پررنگه)کلی خندیدیم. 

طرح من جواب داد عالی. بابت این یکی بی نهایت خوشحالم.

تست در بهترین شرایط ممکن انجام شد. نتایج به طور کامل رضایت بخش بود. و ما یک روز کاری بسیار سنگین ولی پر از شادی و خنده رو گذروندیم. و بهمون خوش گذشت. 

راستی یه توله سگ داریم تو کارخونه که با من لجه. یعنی من رو که میبینه شروع میکنه به پارس کردن. امروز صبح که کلا دوید دنبالم منم خونسرد دستام تو جیبم سوت میزدم!

فرصت برای خرد شدن اعصابم زیاد پیش اومد ولی تمام سعیم رو کردم که به درونم نفوذ نکنه و آرامشم رو خراب نکنه. نتیجه هم که عالی بود.

+ امروز زنگ نزدم بهت ولی تصمیم دارم فردا زنگ بزنم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.