آقا دیدین آدم یهو از یه چیزی متنفر میشه بعد یهویی اوضاع اینقدر عجیب میشه که باورت نمیشه؟ تو پست قبلی گفتم میخوام از این کارخونه بیام بیرون، بعد تنها دلخوشی من اینجا کارهای تعمیراتیه که انجام میدم، تمام دو روز گذشته تو گریس غلت زدم. دستا سیاه، بوی گازوییل میدم ولی اینقده خوشحالم آرومم. حالم بهتره. یعنی اینقدر من عاشق بوی گریس مونده، تعمیرات، راه اندازی خط تولید و تلاشهای اینجوریم که حساب نداره.
شکر.
+خدایا ممنونم برای بوی گریس، ممنونم
++داره میشه 2 سال ها، حواست هست. آه عجب احمقم من تو حتی منو یادت نمیاد.
+++خداوند میداند در دل پروانه ها چه میگذرد. خوب میداند چرا قاصدک ها بی تاب از این سو به آن سو میدوند. خداوند راز ماه کامل را میداند. میداند چرا ستاره ای خاص در لحظه ای خاص نور امیدی میشود برای دلی خسته. خداوند قاصدکهای بی تاب را روانه میکند تا پیام آور امید باشند برای دل های خسته ای مانند دل من.
اینقدر دلم میخواست میتونستم 3 روز اصلا حرف نزنم! آقا این چه شغلیه که من دارم؟
وای از صمیم قلبم دلم میخواد از این کارخونه بیام بیرون.
+ بی معرفت، بی وفا.