باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

باد

"دیگر بس است

- باد گفت-

از دربه دری خسته ام

همسایه و بستری میخواهم"

در خانه من بود

برخاست

آشیانه من فروریخت.

 محمد شمس لنگرودی

جناب عزراییل

سلام حالتون چطوره؟
این پنجره ای که میبینین سه شنبه صبح از یک عدد تصادف شهری بسیار خفن جان سالم به در برده است. در منطقه شقیقه دچار آسیب دیدگی شده و به قول همکاران جناب عزراییل بدجوری دنبال بنده افتاده و تا به نتیجه نرسه ول کن نیست. بنده هم که پررو کم نمیارم. زنده میمونم هی اون افسرده میشه. 

+دلم برات تنگ شده. برای صدات.

مدیری که من باشم.

مادر که باشی برایت مهم نیست که چقدر خسته ای فقط به دنبال لحظه ای آرامش میگردی برای خانواده ات. مادر که باشی هیچ چیز نمی تواند جلودارت باشد که از دخترت محافظت نکنی. مادر که باشی همه چیز برایت در فرزندانت خلاصه میشود.

مامانِ پنجره که باشی  همه اش نگرانی که این دختر بازیگوش حواسش به خودش و سلامتیش باشه حتی اگه خونه نباشه زنگ میزنه " مامان دستت چه طوره؟ دستت رو تو آب نزدی که؟ غذاتو به موقع بخور. مراقب خودت باش"

یک هفته ای مامان نبود. من معمولا کمتر دلم تنگ میشه ولی این دفعه خیلی دلم تنگ شد براش. خیلی زیاد.

تو هفته گذشته روزای خوبی نداشتم ولی فهمیدم که گاهی مدیرها هم ممکنه گریه کنن. مثل من. کارگری داشتم که سه سال براش زحمت کشیده بودم و خیلی خوب شده بود ولی از خرداد شروع کرد به اذیت. بارها و بارها باهاش حرف زدم ولی به هیچ صراطی مستقیم نبود.  آخرش مجبور شدم به تنزل درجه ولی باز هم ادامه داد. کار به مدیر کارخونه رسید ولی باز هم فایده نداشت. مدیر عامل باهاش حرف زد قرار شد بیاد حرفاشو بزنه. اومد حرف زد ولی آخرش نشد. مجبور شدم بفرستمش. شبش 2 ساعت تمام گریه کردم. دلم نمی خواست بره ولی نمیشد. گاهی مدیرها هم گریه میکنند برای پرسنلشون. 

من پرسنلمو دوست دارم باهاشون زندگی میکنم. بهشون سخت میگیرم ولی دوسشون دارم. براشون زحمت میکشم و تا جایی که ممکن باشه ازشون دفاع میکنم.  وقتی اذیت کنن و به راه نیان صبر میکنم حرف میزنم تذکر میدم ولی اگه نشد مماشات نمی کنم. در عین حال هیچ وقت فراموششون نمی کنم.

+ جدیدا فهمیدم چقدر دلم میخواد راننده جرثقیل بشم. شاید یه روزی بتونم نه به این زودی. هم لیفتراک رو خیلی دوست دارم هم لودر رو ولی جرثقیل یه چیز دیگست. عاشق جرثقیل دکل بلندم.

++ برای چی زنگ زدی بهم؟


دلانه

دلم گرفته ای دوست

هوای گریه با من...

صبح جمعه دوست داشتنی

خوب شد این قالب و بیشتر دوست دارم. 

صبح زود از خونه زدم بیرون. جاده و البوم داروگ روزبه نعمت اللهی. پر از شادی بودم. 30 کیلومتری رانندگی کردم تا به مقصد رسیدم. آروم وارد شدم. کنار حوض پر آب واستادم و تصویر خودمو تو آب دیدم.  وارد شدم اینجا پاتوقه همیشگیه دلتنگیای منه. سعی میکنم هر جمعه بیام تنهایی. 2 ماهی بود ماشین نداشتم نیومده بودم. نشستم تو یه گوشه دنج. سکوت محض بود کسی نبود داخل البته بیرون هم کسی نبود. آروم بودم. کم کم رفتم تو فکر. یه دفعه شنیدم آقایی با لحن زیبایی قرآن میخوند. منم یه قران برداشتم و شروع کردم به خوندن. بعد ایستادم به نماز ساعت 9 صبح شده بود و من آروم بودم. خیلی خیلی آروم. کفشامو پوشیدم و اومدم بیرون. آفتاب همه جا رو گرفته بود. منم روی یکی از پله ها نشستم. بلندای درختها رو تماشا کردم. 

کاغذ و قلم برداشتم و پروپوزال پروژه عکاسی این هفته رو نوشتم. بعد راه افتادم سمت خونه. آروم بودم. آرومه آروم...

+ شد 2 سال. دست عشق از دامن دل دور باد...

++ خبری ازت نیست. اینجوری راحت تری شاید. شایدم پیش خودت میگی من راحت ترم. قضاوت نمیکنم. توکلم به خداست. دعات میکنم.

+++ دستم عقونت کرده ممکنه یه عمل دیگه در پیش داشته باشم. یکشنبه معلوم میشه. دعا کنین با دارو درست شه این عفونت لعنتی. اگه نشه ناخنم رو دوباره میکشن شاید اوضاع سخت تر  بشه. دعام کنین لطفا.