عصری برای اولین بار بعد از کار، سرشار از رنگ نارنجی( برای محصول جدید از رنگ نارنجی استفاده میکنیم اینقدر پرتقالیه...) روی کفش سفید و شلوار جین آبیم ، با همکاران رفتیم بستنی خوردیم. چسبید. همکاران شامل آقای مدیر فنی به اسم آقای تیگر و خانوم مدیر کنترل کیفیت به اسم نمو (nemo) بودند. در واقع هر سه تای ما باهم کار میکنیم و اتاقمون یکیه ( البته فعلا) با هم میخندیم و روزهای سخت کار رو با هم تحمل میکنیم. هر دوی اونها از من کوچیکترن و سابقه کارشون از من کمتره. با تیگر 1 سال و نمو 4 ماهه که همکاریم. گاهی با تیگر درد و دل میکنم اون هم همینطور. نمو هم که باعث شادیه منه. گاهی که از لوسیفر ( آقای مدیرکارخونه)شاکی میشیم به هم انرژی میدیم. خدایا شکرت برای همکارای خوب.
+ دلم گرفته. عصری تلفنی با لوسیفر بحثم شد. گفته بودم من توی شرکتمون دو تا سمت دارم. از یک جهت نیروی لوسیفرم و از سوی دیگه هم رتبه اش حساب میشم و به همین دلیل زیاد با هم سرشاخ میشیم. دوست ندارم بحث کنم ولی گاهی مجبورم میکنه. همش دنبال یه بهانه یا یک اشتباه از جانب منه که حالمو بگیره. عصری زنگ زدم به آقای مدیرعامل. بهش گفتم من همیشه با شما صادق هستم. گفت میدونم. گفت تو خودتو به من ثابت کردی. پس این توضیحات لازم نیست. منم گفتم شاید این توضیحات از نظر شما اضافه باشه ولی من نیاز داشتم این ها رو بگم. گریه ام گرفت پشت تلفن. گفت چی شده گفتم هیچی. گفت لوسیفر چیزی گفته گفتم نه. اصلا مهم نیست چی گفته. من برام مهمه که شما بدونین من قصدم کمکه. گفت میدونم. منم هیچی نگفتم دیگه.
الانم اینقدر حالم گرفتست که دلم نمی خواد فردا برم سر کار. ولی مجبورم برم.
++ کاش هیچ وقت نرفته بودی. البته اینجوری من قدرتو بیشتر میدونم. ولی خیلی برام سخته.
+++ حالم خوبه فقط دلم گرفته. دیشب خوابتو دیدم. همونجایی که اون جمله جادویی رو بهم گفتی نشسته بودی. بهم گفتی 4 هفته صبر کن. میام...واقعا میای؟