این روزها که نبودم عجب روزایی بود...همش کار ولی یه کار باحال.
تموم کارخونه رو رنگ زدیم. سفید، آبی، نارنجی، زرد و مشکی. رنگ آبی و نارنجی رو من تنهایی زدم. اینقدر حس خوبی داشت. بوی تینر و رنگ...
اینها هنرنمایی های خانوم پنجره است:
این حس های خوب البته موقتی بودن و بعد از مونتاژ دستگاه به مدت 20 ساعت مشغول تنظیم بودیم. دیشب تا ساعت 3 نصفه شب کارخونه بودیم. امروز هم از 11 صبح تا 6 بعد از ظهر تا بالاخره درست شد. آقای مدیرعامل هم بود و مثل همیشه با من کل کل داشت سر مهندسی مکانیک و صنایع... این یه شوخی قدیمیه بین من و اون که هر وقت کار گیر میکنه میگه شما مهندسای مکانیک اگه صنایع نباشه هیچ کاری نمی تونین بکنین منم میگم صنایع اقیانوسی ست به عمق 1 سانتیمتر. و بعد هر دو میخندیم. این کل کل همیشگی ماست. برگشتن هم با هم اومدیم. توی راه کمی گپ زدیم.
خیلی خیلی دلم میخواست میتونستم برم سفر. دلم پر میزنه برای دور شدن از این شهر!
+ حرفی برات ندارم امروز به جز اینکه DD.
dd همون دوست دارمه؟؟!
این رمز من بود!