تا باد به خانه خود باز گردد ،
کودکانش به کوچه دویده و به بازی مشغولند
شما بازی نخورید برگ ها!
باد برمی گردد و از چشم شما می بیند...
محمد شمس لنگرودی
آقا خوب شد من امروز رفتم کارخونه. دلتنگ شده بودم برای کار، برای بوی گند سالن تولید، برای پروژه هام... خوب دلم تنگ شده بود...
+ کاش اینجا بودی...
من رسیدم خونه.
بالاخره این دوره هم تموم شد و ما رسیدیم خونه. دوره خوب بود. من تازه فهمیدم که من مشکل ارتفاع زدگی دارم.
از بس که این هواپیما عین تراکتور لرزید و ما هی بالا و پایین پریدیم دیگه دل و روده نموند برامون.
+ زنگ زدم باهات خداحافظی کنم و بگم دارم میرم جواب تلفنتو ندادی...
++ مرسی که دیشب اومدی به خوابم. آروم خوابیدم و تمام مدت تو پپیشم بودی. بدون ترس خوابیدم...
+++ دوست عزیزی رو تهرون دیدم. بسیار عزیز. حرف زدیم و من برای اولین بار تو 8 ماه گذشته دردودل کردم. سبک شدم. آروم شدم.
آقا امروز رفتم کلاس. عااااالی بود. خوب طبق معمول همیشه این کلاسا من از همه کوچیکترم. این دستم هم که شده وسیله تبدیل شدن ما به گاو پیشونی سفید. خلاصه آدمای جدیدی رو دیدم.
آقایون که همه از صنایع فضایی و دریایی و ایران خودرو هستن، خانما از جاهای معروفی نیستن. یکیشون با مزه است. 40 سالشه ولی واقعا تهش 30 -32 بهش میاد پزشکه. باحاله. شاده.
عصری رفتم یه مانتو خریدم نازه.
+ تمام روزمنتظر بودم زنگ بزنی تو بهتر از همه میدونی: گویند که انتظار همچون مرگ است...