آقا امروز از اون صبحهای جمعه کولاکه. صبح من اینطوری شروع شد:
ساعت 7:14
مامان: پنجرررررررره پاشو ساعت 7 صبحه مگه تو 7:30 قرار نداری؟
من: به سرعت نور از حالت افقی به عمودی تبدیل شده و دز کمتر از 15 دقیقه آماده بودم. خوشتیپ!
حالا قرار چیه؟
قرار صبحانه در هتل با دختر خاله ها و پسرخاله.
برنامه ریزی با کی بوده؟ طبیعتا بنده.
تکنیک به کار رفته برای بیرون کشیدن این جماعت خوابالو و شاغل در ساعت 7:30 صبح "جمعه" چی بوده؟
چهارشنبه شب در یک مهمانی خوانوادگی در جمع افراد مورد نظر
پنجره: بچه ها جمعه صبح بریم صبحونه بیرون؟
همه با تعجب: هان؟
پنجره: باشه من یه جای خوب پیدا میکنم، بهتون خبر میدم. هر کی نیاد "خر" (تکنیکش اینجاست)
همه: هان؟ چی شد؟
من: هیچی همه موافقت کردن جمعه صبح 7:30 بریم صبحونه.
.
همه شاد و خندون رفتیم یه صبحونه توپ زدیم به بدن. کلی خندیدیم و بسیار خوش گذشت.
یه همچین دختر گل و دموکراتی هستم من.
بعدا نوشت
آقا نهاری پختم خیلی خوشمزه شد. اینم عکسش در آخرین لحظات قبل از سرو:
این غذا در انحصار بنده میباشد و با پوره سیب زمینی سرو میشود.
مواد لازم:
سینه مرغ قطعه قطعه شده
هویج
قارچ
برگ کرفس خرد شده
سیر و پیاز
و البته انار ترش
زعفران زیاد.
فوت کوزه گریش اینه که قارچ رو جداگانه با 3 قاشق ماست شیرین میزارم روی گاز بعد از یه مدت کم که قارچ آب انداخت از این آب برای پختن مرغی که با سیر و پیاز تفت دادم استفاده میکنم. بابا عاشق این غذاست.
پوره سیب زمینی :
سیب زمینی آب پز، شیر و آویشن.
مدتیه که وبلاگ لی لی با لی لی رو میخونم. خیلی اتفاقی باهاش آشنا شدم. اولش برام دیدن اون همه رنگ عجیب بود. بعد جذاب شد. من اساسا خیلی اهل رنگ نیستم. معمولا لباس هام یا کفش هام همه رنگ های روتین و عادی دارن. مثلا هیچ وقت لباس زرد نداشتم. خیلی کم لباس سبز. با سورمه ای و خاکستری و قرمز حال میکنم. عمده وسایل و لباسهام هم همین رنگین. ولی دیدن اون همه رنگ کنار هم خوب به نظرم خیلی پر انرژی اومد. علاقه مند شدم و تصمیم گرفتم یکم سلیقه ام رو تغییر بدم تا ببینم چه طوریه. در اولین قدم برای رنگی شدن یه کیف مدارک سبز خریدم که مخصوص کوله پشتیه و میتونم کتابهام و جزوه هامو بذارم توش بدون اینکه خم بشن. حس خوبی دارم. پیش به سوی رنگ ها....
ممنونم خانوم لی لی.
امروز روز خوبی بود. تعمیرات خط تولید بود. تیگر هم یه کار فوری براش پیش اومد و رفت و من موندم و یه خط تولید باز و کلی کار.
آخرای کار بود که یادم افتاد وااااااای یه خط لوله 140 متری در ارتفاع 15 متری از زمین کلا بسته شده. و من فقط 2 تا نیرو داشتم برای این کار و فقط 2 ساعت وقت. خودم دست به کار شدم و با بچه ها رفتیم بالا و تو همون 2 ساعت مسیر باز شد. و من کلی تعجب کردم از زور بازوی ! خودم. تازه اومدیم پایین تولید شروع شد و آقای مدیرعامل دستور تست محصول رنگی رو دادن. ما هم که کلا نه نمیگیم گفتیم بسم الله. تا ساعت 6 رنگ دلخواه ایجاد شد و بنده ساعت 7 رسیدم خونه.
در حال خوندن کتاب سیندخت از علی محمد افغانی هستم شروع بسیار جذابی داشت ولی بعدش یکنواخت شد. تصمیم دارم تمومش کنم امشب.
+ دلم هواتو کرده.
عصری برای اولین بار بعد از کار، سرشار از رنگ نارنجی( برای محصول جدید از رنگ نارنجی استفاده میکنیم اینقدر پرتقالیه...) روی کفش سفید و شلوار جین آبیم ، با همکاران رفتیم بستنی خوردیم. چسبید. همکاران شامل آقای مدیر فنی به اسم آقای تیگر و خانوم مدیر کنترل کیفیت به اسم نمو (nemo) بودند. در واقع هر سه تای ما باهم کار میکنیم و اتاقمون یکیه ( البته فعلا) با هم میخندیم و روزهای سخت کار رو با هم تحمل میکنیم. هر دوی اونها از من کوچیکترن و سابقه کارشون از من کمتره. با تیگر 1 سال و نمو 4 ماهه که همکاریم. گاهی با تیگر درد و دل میکنم اون هم همینطور. نمو هم که باعث شادیه منه. گاهی که از لوسیفر ( آقای مدیرکارخونه)شاکی میشیم به هم انرژی میدیم. خدایا شکرت برای همکارای خوب.
ادامه مطلب ...