باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

باران و دیگر هیچ

پنجره هستم. پنجره ای رو به باران. امیدوار و ...

عنوان ندارد....

تو را نادیدن ما غم نباشد

که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو بر عالم نهم روی

ولیکن چون تو در عالم نباشد...



دوست

سلام

-مدت زیادی نبودم. اینجا نبودم. کار کردم فکر کردم و آرامش رو تمرین کردم. شکر خدا خیلی خوبم در حال تلاش برای رسیدن به یک پنجره شاد و پرانرژی. 

آقا اصلا مگه میشه پنجره انرژی نداشته باشه؟ ممکنه؟ نه اصلا.

-کلی تمرین کردم برای تغذیه سالم که به لطف نبودن مادر در منزل و شلوغ بودن سر بنده و در منزل تشریف نداشتن ها و تا نیمه شب در کارخانه بودن کلا به باد فنا رفت ولی خوب با مرتب شدن اوضاع همه چیز بر گشت به روال.

-کارها تو کارخونه آرومتر شده دقت کنین کم نشده آروم تر شده یعنی کمتر تنش داریم و با آرامش بیشتر کار میکنم. آقا شنیدین میگن گاوهای شیر ده با موسیقی راندمان محصولشون بیشتر میشه؟ secret garden باعث افزایش راندمان آنالیز و بررسی داده ها در من میشه....

-در یک اقدام جنجالی خانوم پنجره به زودی مشغول تحصیل فنون مدیریتی خواهد شد و از این بابت بسیار خوشحال است.

-من همیشه با این فوتوشاپ مشکل داشتم الان باید عادت کنم جز لاینفک زندگیم بشه. دوسش ندارم ولی سعی میکنم دوسش داشته باشم.

- دیگه اینکه تصمیم دارم مدیر بهتر، دقیق تر ، جدی تر و یکم سخت گیرتری بشم... تبعات داره ولی....

- دوست خوبم " دخترشیرازی" مطلبی نوشته بود و من کامنتی براش گذاشتم با این مضمون:

کوچیکتر که بودم یه عالمه راجع به عشق میخوندم و سوال میکردم. همیشه یه جمله بود که عذابم میداد عشق واقعی اونیه که بهش نرسی. بزرگتر که شدم سعی کردم هیچ وقت عاشق نشم. حواسم به همه چیز بود. مبادا دل به کسی بسپرم. مبادا گرفتار نرسیدن بشم. روزگار چرخید و اولین ضربه رو قایمکی زد. تا به خودم اومدم شیفته و شیدا شدم. دومی رو قایمتر از اولی زد. ازم دور شد و من هنوز گیج و مبهوت 1 ساله دارم نگاه میکنم. ولی هنوز معتقدم عشق واقعی وجود داره هست و میشه بهش رسید ولی فقط و فقط و فقط یه بار اتفاق میفته.

و بعد دوستی به نام محمد مطلبی برای من نوشته بود در ارتباط با اون کامنت که هم برام جالب بود و هم من رو به فکر فرو برد:

پنجره جان فرق میکنه
قبل از رسیدن عاشق بشی
یا بعد از رسیدن عاشق بشی
---
در هر صورت عشق هست و از ذهن آدم پاک نمیشه
ولی وقتی آزار دهنده شد میشه بهش فکر نکرد
عشق مثل رد چاقو رو دست میمونه
یا جای بخیه رو سینه
همیشه هست، همیشه میشه بهش نگاه کرد،میشه به همه نشونش داد،اصلاً همیشه میشه لحظه لحظه بوجود اومدنش رو یادآوری کرد
ولی درسته؟

و من به فکر فرو رفتم آیا درسته واقعا؟ آیا منی که این همه حواسم به حق الناس هست نباید حق النفس رو رعایت کنم؟ پس حق خودم چی؟ مرسی آقای محمد برای این حرفتون. به جا و درسته. این همیشه یادم میمونه. هیچ وقت یادم نمیره این حرفها. 

 +دوستی دارم آدم بسیار بی نظیری هست و البته که بسیار با تجربه از. ایشون اول معلم من بود حدود 10 سال پیش و الان بهترین دوستمه. از خدا به خاطر بودنش تشکر میکنم. البته در دنیای غیر مجازی تنها دوست منه. که هر لحظه میتونم باهاش حرف بزنم. براش نوشتم: خدا رو شکر میکنم به خاطر همه درهایی که به روی من باز میکنه و من میفهمم. خدا رو شکر میکنم به خاطر همه درهایی که به روی من باز میکنه و من ازشون عبور میکنم ولی نمی فهمم. خدا رو شکر میکنم برای همه درهایی که به روی من میبنده و من علتشو نمیدونم ولی میدونم اون منو دوست داره و حتما خیری هست برای این در بسته.

++ می خوام زندگی کنم.

+++ چقدر حرف زدم آخیش!





شهریور

بالاخره شهریور از راه رسید. ماه دوست داشتنی. 

من عاشق این ماهم چون نزدیکترین ماه به پاییزه. به مهر. 


+ شد 10 ماه. خیلی راحت 10 ماه گذشت.  برای من به اندازه 10 سال. من رو گذاشتی اینجا تنها و بدون همدم. زخم رو دلم گذاشتی. تک تک لحظه های این ده ماهو با صدات با حس کردن نگات زندگی کردم. انکار که برای تو و کنار تو زندگی کردم. بی تاب شدم نبودی، دلتنگ شدم بازم نبودی. زنگ زدم جواب ندادی. غصه خوردم تسکینم ندادی. نیستی کنارم. کجایی؟ 

هر روز بهم زنگ میزنی؟ قول بده...

آخه میشه من به تو زنگ نزنم.........

دیدی شد. انگار که من اصلا نبودم. رفتی دنبال آرزوهات. ولی مگه من آرزوت نبودم که اینطوری تنهام گداشتی؟ رهام کردی...


++ دست عشق از دامن دل دور باد!

می‌توان آیا به دل دستور داد؟

 

می‌توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را

بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

 

خوب می‌دانست تیغ تیز را

در کف مستی نمی‌بایست داد

قیصر امین پور.

روزانه

این روزا همش سر کار بودم. خیلی زیاد. دو شب تا 2.

وای این هوا اینقدر ناز میشه از 12 شب به بعد. مخصوصا که ساعت 2 تو خنکای هوا خسته و له ولی سرخوش از هوای نیمه پاییزی و کاری که به خوبی انجام شده با یه موسیقی نا آشنا ولی دلچسب بزنی به جاده و بیای سمت خونه.

زندگی همینطوری میگذره صبر نمیکنه تا تو حالت خوب شه. به قول خودم بی شرف خیلی تند میگذره رحم هم نداره.

+ عکس میگیریم....

موضوع: کودکان خیابانی. این موضوع خیلی برام سخت و پند آمیز بود. یه بعد از ظهر تو یکی از خیابونای پایین شهر، سه تا فرشته کوچولو با گونی هایی تو دستشون تند تند راه میرفتن. من دویدم تا بهشون رسیدم. ایرانی نبودن. بزرگترینشون یه دختر کوچولوی خیلی ناز بود که به زحمت 6 سالش بود دو تای دیگه هم 3 یا 4 ساله بودن. 

من: اسمت چیه؟  اصلا صبر نکرد. دوباره پرسیدم. قاطع به راهش ادامه داد. منم سمج دوباره پرسیدم. قاطی کرد و واستاد. 

-: زهرا.

گفتم زهرا خانوم خوبی؟

زهرا: خوبم.

من: خونتون این نزدیکیاست؟( حالا مهربونتر شده)

زهرا: بله هین کوچه پایینیه. ( دیگه ازم نمیترسه آروم و خندون داره باهام حرف میزنه)

...

من : اجازه میدی ازت یه عکس بگیرم. کاملا عصبانی اخماشو کشید تو هم.

زهرا: نه.

من: چراااا؟ آخه تو خیلی خوشگلی، خانومی، عکستم برات میارم یه روز همین جا.

زهرا( با جدیت تمام): اگه مامانم بفهمه منو میزنه. نه. شروع کرد به دویدین.

من: ....

لذت بردم از قاطعیت و معصومیت نگاهش. اینقدر جدی  و مصمم. خدایا این فرشته کوچولو رو همیشه خندون نگه دار....

در اثر این سوژه با کلی فرشته آشنا شدم که وقتی میخندیدن انگار تمام دنیا باهاشون میخندید. 

دعا کنیم براشون که دنیا بهشون بخنده.

++ DD.

بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم...

در راستای تلاش برای بهبود حال و احوال این روزها کارهای خوبی انجام میدم در گام اول تصمیم گرفتم حواسم به آرامش روحم و سلامتیش باشه برای همین از راهکارهای منحصر به فردی استفاده میکنم: گوش دادن به موسیقی های ناب و درجه 1 در حین کار. در مورد من آلبوم های استاد شجریان، همایون، سالار عقیلی و همین طور خولیه اساسی جواب میده. من همه نوع موسیقی گوش میدم و از همشون لذت میبرم. جدیدا هم با secret garden خیلی حالم خوب میشه. بعد از موسیقی شرکت در مراسم های جمعی و خانوادگیه. همینطور مراسم های مذهبی خاص که فضاهاشون با من جور در میاد. در کنار اینها خوندن کتابهای خوب مثل جاناتان مرغ دریایی برای هزارمین بار. پیاده روی همراه با موسیقی و مثل همیشه عکاسی....

در حین عصبانیت سعی میکنم با خوندن آیه الکرسی یا سوره قدر آرامشم رو برگردونم همینطور وقتی مضطرب میشم این دو تا سوره خیلی کمک میکنن بهم. قبل از هر تصمیم یکم تامل و بستن چشمام حتی برای چند ثانیه بهم کمک میکنه تا با آرامش بیشتری تصمیم بگیرم.

من به واسطه شغلم همیشه on call هستم و حتی ممکنه قرار باشه در اوج خواب به تلفن جواب بدم و تصمیم بگیرم که خیلی مسولیت سنگینی داره. برای همین من هیچ وقت خواب آروم ندارم و خوابم بسیار سبکه به طوری که با کوچکترین صدا از خواب میپرم. همینطور به خاطر استرس زیاد محیط کارم و همینطور شرایط این روزای زندگی شخصیم و به خصوص بعد ماجرایی که برای دستم اتفاق افتاده هنوز بعضی از شبها کابوس میبینم و با فریاد یا گریه از خواب میپرم. برای این مسئله هنوز راهی پیدا نکردم به همین دلیل صبحها معمولا با خستگی زیاد بیدار میشم. امیدوارم این تلاشها برای آرامشم در روز اوضاع خواب شبم رو هم بهتر کنه.

در مرحله دوم سعی کردم حواسم به جسمم هم باشه. من مدتها بود شیر خوردن و کلا مصرف لبنیات رو به فراموشی سپرده بودم. در یک حرکت خیلی خوب روزی 1 لیوان شیر میخورم. و همینطور 2 تا دونه خرما. من کلا اهل غذای بیرون نیستم. همیشه غذای خونه برام اولویت داشته اما این چند ماهه یکم مصرف هل وهوله زیاد شده بود که یواش یواش دارم کمش میکنم. من همیشه به واسطه شغلم ساعت ناهار خوردنم 3 یا بعضی وقتها 4 عصر بوده و صبحانه هم 7 صبح. تو این فاصله هم معمولا چیزی نمیخورم. الان تقریبا آوردمش 1:30 و سعی میکنم تو این فاصله یه میوه کوچیک بخورم.

اینها همه تو یک ماه گذشته انجام شده. بهم اثبات شد که قابل انجامه. حالا باید سعی کنم تثبیت بشن تو برنامه روزانه ام.

+ MAPm