-
06( صبح جمعه طلایی)
جمعه 10 آبان 1392 09:33
آقا امروز از اون صبحهای جمعه کولاکه. صبح من اینطوری شروع شد: ساعت 7:14 مامان: پنجرررررررره پاشو ساعت 7 صبحه مگه تو 7:30 قرار نداری؟ من: به سرعت نور از حالت افقی به عمودی تبدیل شده و دز کمتر از 15 دقیقه آماده بودم. خوشتیپ! حالا قرار چیه؟ قرار صبحانه در هتل با دختر خاله ها و پسرخاله. برنامه ریزی با کی بوده؟ طبیعتا بنده....
-
موسیقی
چهارشنبه 8 آبان 1392 18:35
توصیه امروز من محمد رضا شجریان/ بی تو به سر نمیشود/ بی تو به سر نمیشود.
-
05
سهشنبه 7 آبان 1392 19:47
مدتیه که وبلاگ لی لی با لی لی رو میخونم. خیلی اتفاقی باهاش آشنا شدم. اولش برام دیدن اون همه رنگ عجیب بود. بعد جذاب شد. من اساسا خیلی اهل رنگ نیستم. معمولا لباس هام یا کفش هام همه رنگ های روتین و عادی دارن. مثلا هیچ وقت لباس زرد نداشتم. خیلی کم لباس سبز. با سورمه ای و خاکستری و قرمز حال میکنم. عمده وسایل و لباسهام هم...
-
موسیقی
دوشنبه 6 آبان 1392 19:54
توصیه امروز عصر: همایون شجریان/ نسیم وصل/ سکوت http://www.javanemrooz.com/music/album-332.aspx
-
04 ( من و همکاران)
دوشنبه 6 آبان 1392 19:37
عصری برای اولین بار بعد از کار، سرشار از رنگ نارنجی( برای محصول جدید از رنگ نارنجی استفاده میکنیم اینقدر پرتقالیه...) روی کفش سفید و شلوار جین آبیم ، با همکاران رفتیم بستنی خوردیم. چسبید. همکاران شامل آقای مدیر فنی به اسم آقای تیگر و خانوم مدیر کنترل کیفیت به اسم نمو (nemo) بودند. در واقع هر سه تای ما باهم کار میکنیم...
-
03
شنبه 4 آبان 1392 20:53
++این روزها که می گذرد ، هر روز / احساس می کنم که کسی در باد / فریاد می زند / احساس می کنم که مرا / از عمق جاده های مه آلود یک آشنای دور صدا می زند / آهنگ آشنای صدای او / مثل عبور نور / مثل عبور نوروز مثل صدای آمدن روز است / آن روز ناگزیر که می آید / روزی که عابران خمیده / یک لحظه وقت داشته باشند / تا سربلند باشند و...
-
02
سهشنبه 30 مهر 1392 20:10
امروز یه روز خیلی عالی بود. صبح ساعت 5:45 دقیقه با سرعت هر چه تمام تر در حال پوشیدن لباس ،خوردن صبحانه، چک کردن ایمیل بودم و ناگهان همکار محترم زنگ زد که پنجره بپر که من دم درم و منم شاکی که وااااای مگه قرار نبود 6 بیای! اونم خونسرد حالا شد دیگه. این شد که به سرعت نور آماده شدم و حرکت کردیم سمت کارخونه. امروز تولید...
-
01
دوشنبه 29 مهر 1392 17:41
خوب امروز یه روز پرکار و سخت بود و تقریبا 7 ساعت از وقتم تو سالن تولید گذشت. حتی فرصت نکردم ناهار بخورم. که اومدم خونه و ساعتای 5 بود که ناهار خوردم. در کنار تلاش برای تولید، کلی با بچه ها حرف زدم و ایده گرفتم برای شیفت بندی و جابه جا کردن بچه ها که بتونم نیروهای جدیدی آموزش بدم. یکی از بجه ها رو جند ماه قبل ارتقا...
-
دستی بر قلم.
یکشنبه 28 مهر 1392 22:20
تا حالا شده فکر کنین خاطرات آدم هیچ ارزشی ندارن؟ بیشتر آدمایی که من میشناسم معتقدن که خاطرات آدم خوب یا بد، موفق یا ناموفق، تلخ یا شیرین بخشی از عمر آدم هستن پس از اونجایی که عمر آدم با ارزشه خاطراتش هم با ارزشن. در واقع انچه که امروز خاطره شده در واقع خود ماییم در دیروز. حالا حرف حساب من چیه از این جملات فلسفی که مثل...
-
موسیقی
چهارشنبه 24 مهر 1392 07:02
اینجا میتونین بخشی از بهترین های موسیقی رو به صورت آنلاین و رایگان بشنوید. http://www.javanemrooz.com/music/all-1.aspx توصیه امروز من: محمدرضا شجریان/ ساز خاموش/ کن رها مرا.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 مهر 1392 20:46
هر چه میبینیم ما دلتنگها، خاکستری ست سازها، آوازها،آهنگها خاکستریست ماهیان آبنوسم مرده اند و آبها مثل ذهن خالی خرچنگها خاکستریست دیدی آخر قرمزی ها سبزها رفتند و باز پادشاه جاودان رنگها خاکستریست....
-
باد
یکشنبه 21 مهر 1392 21:53
"دیگر بس است - باد گفت- از دربه دری خسته ام همسایه و بستری میخواهم" در خانه من بود برخاست آشیانه من فروریخت. محمد شمس لنگرودی
-
جناب عزراییل
پنجشنبه 18 مهر 1392 21:37
سلام حالتون چطوره؟ این پنجره ای که میبینین سه شنبه صبح از یک عدد تصادف شهری بسیار خفن جان سالم به در برده است. در منطقه شقیقه دچار آسیب دیدگی شده و به قول همکاران جناب عزراییل بدجوری دنبال بنده افتاده و تا به نتیجه نرسه ول کن نیست. بنده هم که پررو کم نمیارم. زنده میمونم هی اون افسرده میشه. +دلم برات تنگ شده. برای صدات.
-
مدیری که من باشم.
یکشنبه 14 مهر 1392 19:28
مادر که باشی برایت مهم نیست که چقدر خسته ای فقط به دنبال لحظه ای آرامش میگردی برای خانواده ات. مادر که باشی هیچ چیز نمی تواند جلودارت باشد که از دخترت محافظت نکنی. مادر که باشی همه چیز برایت در فرزندانت خلاصه میشود. مامانِ پنجره که باشی همه اش نگرانی که این دختر بازیگوش حواسش به خودش و سلامتیش باشه حتی اگه خونه نباشه...
-
دلانه
سهشنبه 9 مهر 1392 19:55
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من...
-
صبح جمعه دوست داشتنی
جمعه 5 مهر 1392 16:16
خوب شد این قالب و بیشتر دوست دارم. صبح زود از خونه زدم بیرون. جاده و البوم داروگ روزبه نعمت اللهی. پر از شادی بودم. 30 کیلومتری رانندگی کردم تا به مقصد رسیدم. آروم وارد شدم. کنار حوض پر آب واستادم و تصویر خودمو تو آب دیدم. وارد شدم اینجا پاتوقه همیشگیه دلتنگیای منه. سعی میکنم هر جمعه بیام تنهایی. 2 ماهی بود ماشین...
-
من عجیب و غریب
چهارشنبه 3 مهر 1392 17:40
آقا دیدین آدم یهو از یه چیزی متنفر میشه بعد یهویی اوضاع اینقدر عجیب میشه که باورت نمیشه؟ تو پست قبلی گفتم میخوام از این کارخونه بیام بیرون، بعد تنها دلخوشی من اینجا کارهای تعمیراتیه که انجام میدم، تمام دو روز گذشته تو گریس غلت زدم. دستا سیاه، بوی گازوییل میدم ولی اینقده خوشحالم آرومم. حالم بهتره. یعنی اینقدر من عاشق...
-
آرزو
سهشنبه 2 مهر 1392 23:04
اینقدر دلم میخواست میتونستم 3 روز اصلا حرف نزنم! آقا این چه شغلیه که من دارم؟ وای از صمیم قلبم دلم میخواد از این کارخونه بیام بیرون. + بی معرفت، بی وفا.
-
دختر شیرازی، پنجره، پالت...
جمعه 29 شهریور 1392 12:04
خوب مدتی نبودم توفیق یه سفر بی نظیر و ناگهانی نصیب شد. عاااالی بود 4 روز سفر، رانندگی تو کویر و البته شب. هوای خنک. ستاره ها انگار تو بغلم بودن. بعد ورود به مشهد. زیارت امام رضا. وای که صبح زود چه حال خوبی داشت. زیارت، دعا و گاه و بی گاه اشک. شلوغی حرم. دیدن آدمهایی که با تفاوت های خیلی زیاد در یک چیز مشترک بودن: عشق....
-
دلانه
شنبه 23 شهریور 1392 21:33
مو هامو کوتاه کردم، ابروهامو یه مدل متفاوت برداشتم. حالم خوب نیست. خوشگلتر شدم ولی دلم تنگه. باران کجایی...
-
عنوان ندارد....
پنجشنبه 21 شهریور 1392 17:53
تو را نادیدن ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد من از دست تو بر عالم نهم روی ولیکن چون تو در عالم نباشد...
-
دوست
دوشنبه 18 شهریور 1392 18:21
سلام -مدت زیادی نبودم. اینجا نبودم. کار کردم فکر کردم و آرامش رو تمرین کردم. شکر خدا خیلی خوبم در حال تلاش برای رسیدن به یک پنجره شاد و پرانرژی. آقا اصلا مگه میشه پنجره انرژی نداشته باشه؟ ممکنه؟ نه اصلا. -کلی تمرین کردم برای تغذیه سالم که به لطف نبودن مادر در منزل و شلوغ بودن سر بنده و در منزل تشریف نداشتن ها و تا...
-
شهریور
جمعه 1 شهریور 1392 13:28
بالاخره شهریور از راه رسید. ماه دوست داشتنی. من عاشق این ماهم چون نزدیکترین ماه به پاییزه. به مهر. + شد 10 ماه. خیلی راحت 10 ماه گذشت. برای من به اندازه 10 سال. من رو گذاشتی اینجا تنها و بدون همدم. زخم رو دلم گذاشتی. تک تک لحظه های این ده ماهو با صدات با حس کردن نگات زندگی کردم. انکار که برای تو و کنار تو زندگی کردم....
-
روزانه
سهشنبه 29 مرداد 1392 20:35
این روزا همش سر کار بودم. خیلی زیاد. دو شب تا 2. وای این هوا اینقدر ناز میشه از 12 شب به بعد. مخصوصا که ساعت 2 تو خنکای هوا خسته و له ولی سرخوش از هوای نیمه پاییزی و کاری که به خوبی انجام شده با یه موسیقی نا آشنا ولی دلچسب بزنی به جاده و بیای سمت خونه. زندگی همینطوری میگذره صبر نمیکنه تا تو حالت خوب شه. به قول خودم بی...
-
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم...
شنبه 19 مرداد 1392 16:00
در راستای تلاش برای بهبود حال و احوال این روزها کارهای خوبی انجام میدم در گام اول تصمیم گرفتم حواسم به آرامش روحم و سلامتیش باشه برای همین از راهکارهای منحصر به فردی استفاده میکنم: گوش دادن به موسیقی های ناب و درجه 1 در حین کار. در مورد من آلبوم های استاد شجریان، همایون، سالار عقیلی و همین طور خولیه اساسی جواب میده....
-
مخاطب خاص دارد...
جمعه 18 مرداد 1392 20:17
سلام خیلی وقته چیزی ننوشتم برات هرچند که تمام لحظه هامو با تو زندگی میکنم. با این که ازت خبری ندارم ولی هر وقت دلم برات تنگ میشه میرم تو خودم و به صدای قلبم گوش میدم اینطوری تو رو توی تمام وجودم حس میکنم تن صدات، صدای خنده هات و بوی نفست رو به یادم میارم قلبم تند میزنه و خیالم راحته چون هر روز بیشتر از قبل دوست دارم....
-
مرگ
پنجشنبه 17 مرداد 1392 17:42
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری میکنم صبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوند صبوری میکنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود صبوری میکنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه، تا سراغِ همسایه ... صبوری میکنم تا مَدار، مُدارا، مرگ ... تا مرگ، خسته از دقالبابِ نوبتم آهسته زیر لب ... چیزی، حرفی، سخنی بگوید مثلا وقت بسیار است و...
-
یخ در جهنم
پنجشنبه 10 مرداد 1392 22:06
آقا این شهر ما شده عینهو جهنم. گرم و شرجی. یعنی طوری گرمه که نفس آدم بند میاد بعد حالا فکر کنین بخش خشک کن خط تولید دچار اشکاله. بعد شما راهی نداری که بری اونجا وایستی تا مشکلو پیدا کنی. بعد اونجا 16 تا غلتک هست تو یه فضای بسته که دماشون بین 90 تا 110 درجه میباشد. بعد شما باید بری 2 ساعت اونجا واستی تا علتش پیدا شه....
-
سالگرد...
یکشنبه 6 مرداد 1392 21:12
سه شنبه میشه 3 سال. دقیقا 3 سال پیش اومدم تو کارخونه. اون موقع واقعا یه دختربچه بودم الان خیلی بزرگتر شدم. اون موقع خیلی چیزا رو بلد نبودم که الان بلدم. الان که فکر میکنم میبینم که واااااای خدایا من اون موقع چه قدر کوچولو بودم. و عجب آدم کله خری بودم که همچین کاری رو قبول کردم. من، با 23 سال سن شدم مدیر تولید و مدیر...
-
دعا
شنبه 5 مرداد 1392 21:34
این روزا بیشتر کار میکنم. {مثل همیشه}،کارهای ایزو دوباره شروع شدن و من با اشتیاق علیرغم تمام بد رفتاری ها جلو میرم. هفته ای که گذشت یه گرد و خاک حسابی کردم تو کارخونه که بعضی میگفتن وااااای پنجره چقدر خوب شد و بقیه هم انتظار نداشتن. منم یک تنه در مقابل مدیر عامل واستادم. یه کارگرمو در آستانه اخراج دارم. ذهنمو درگیر...